یک لحظه کسی که باتودمسازآید
یا با تو دمی همدم و همراز آید
ازکوی توگرسوی بهشتش خوانند
هر گز نرود و گر رود باز آید
هاتف اصفهانی
می خواهم نامه یی برایت بنویسم
که به هیچ نامه ی دیگری شبیه نباشد
و زبانی نو برای تو بیآفرینم
زبانی هم تراز اندامت
و گستره ی عشقم !
می خواهم از برگ های لغت نامه بیرون بیایم
واز دهانم اجازه ی سفر بگیرم !
خسته ام از چرخاندن زبان در این دهان !
دهانی دیگر می خواهم
که بتواند به درخت گیلاس ،
یا چوب کبریتی بدل شود !
دهانی که کلمات از آن بیرون بریزند ،
مانند پریان دریایی از امواج دریا
وکبوتران
از کلاه شعبده باز !
کتاب های دبستانم را از من بگیرید
نیمکت های کلاسم را ،
گچ ها وقلم ها وتخته سیاه را
ازمن بگیرید ،
تنها واژه یی به من ببخشید
تا آن را
چون گوشواری به گوش معشوق خود بیاویزم !
انگشتانی تازه می خواهم ،
برای دیگرگونه نوشتن !
از انگشتانی که قد نمی کشند ،
از درختانی که نه بلند می شوند نه می میرند بیزارم !
انگشتانی تازه می خواهم ،
به بلندای بادبان زورق گردن زرافه ،
تا معشوقه ی خویش را پیراهنی از شعر ببافم
والفبایی که حروفش
به حروف هیچ زبان دیگری مانند نباشد !
الفبایی به نظم باران !
الفبایی از طیف ماه
ابرهای خاکستری غم ناک
و درد برگ های بید
زیر چرخ دلیجان آذرماه !
می خواهم گنجی از کلمات را پیش کشت کنم
که هرگز هیچ زنی به نصیب نبرده ونخواهد برد !
کسی به تو مانند نبوده و نیست !
می خواهم هجاهای نامم
به سینه ی خسته ات بیاموزم !
می خواهم تو را به زبانی نو بدل کنم !
نزار قبانی
شاعر عرب زبان
متولد مارس 1923در دمشق
متوفی 1998 در بیمارستانی در لندن
از صدای آه ما شام غریبان ساختند
ازدعای نیمه شب برگشته مژگان ساختند
آنقدر یوسف صفت اشک نجابت ریختم
تا زلیخا گونه آن چاه زنخدان ساختند
شور اشک ما چنان برگونه ات زیبا فتاد
کز وجودت ژاله و ابر بهاران ساختند
گر چو پروانه به گرد شمع ها ما نیستیم
شمع ها راپس چراسر درگریبان ساختند ؟
آنقدر ما آفرین گویان تو را بنواختیم
تا زاندام خوشت سرو خرامان ساختند
ازنهاد وامق عاشق دوصد اندوه و آه
بهر عذرا سینه و چاک گریبان ساختند
آه شیرین، دامن فرهان را درخون کشید
بیستون را لاله زار و هم بیابان ساختند
انتظار تلخ ما از حد طاقت دور بود
زین سبب از صبر ما یعقوب کنعان ساختند
دوری از ایران بسان دوری از هر ریشه بود
زین سبب ماراچوگل پاشیده سامان ساختند
از پریشانی حالی اشعار (نی داود) بود
کان دو زلف نسترن بو را پریشان ساختند
پرویز نی داود
زلفت دیدم سراز چمان پیچیده
واندر گل سرخ ارغوان پیچیده
درهر بندی هزار دل دربندش
در هرپیچی هزار جان پیچیده
رودکی
شاهی که خدیو ملک سرمد باشد
اول وصی حضرت احمد باشد
آن دست خدا فوق ایدیهم اوست
داماد و پسر عم محمد باشد
خوشدل تهرانی