گر سنبل زلفت به خریدار فروشند
صد جان بستانند و یکی بار فروشند
بیگانه عقلند گروهی که می ناب
در کوچه و بازار به دینار فروشند
بردار نقاب از رخ و شوری به جهان ریز
کین اهل نظر دیده به دیدار فروشند
زاهد بگسل سبحه و زنار به دست آر
کین مغبچگان سبحه و زنار فروشند
کوته نظران هست وطن اهل همم را
جایی که غم و درد به خروار فروشند
تا جغد صفت ساکن ویرانه خویشم
گو خلد برین جمله به اغیار فروشند
<<مخفی>>به جوی خلدبرین را نستانند
آنان که دل و دیده خونبار فروشند
زیب النسا بیگم
متخلص به مخفی
شاعره هندی