جان واله و عقل مات و دل حیران است
بی روی توام ملک جهان زندان است
من مانده میان آتش هجر و فراق
یارب شب عاشقان چه بی پایان است
ایرج قنبری
از وادی تن بار سفر بند و بیا
مردانه در این راه کمر بند و بیا
خواهی که شوی به درگه دوست مقیم
از دیدن خویش دیده بر بند و بیا
همایون علیدوستی
تا چند کنیم عرضه نادانی خویش
بگرفت دل ازبی سروسامانی خویش
زنار ازاین سپس میان خواهم بست
از شرم گناه و از مسلمانی خویش
حکیم
عمرخیام
چرخ و فلک و ستاره گریان دیدم
آن محنت وغم که کس ندیدآن دیدم
نوحی به هزار سال یک طوفان دید
من نوح نیم هزار طوفان دیدم
حضرت حکیم
افضل الدین محمد مرقی کاشانی
معروف به
بابا افضل کاشانی
تا در نرسد تجلیی از شه دل
هرگز نشود گشوده برتو ره دل
تا همچو کلنگ ذکربر دل نزنی
آبی نرسدبه حلق تو ازچه دل
رضی الدین علی لالا
متوفی 642