هرآنکه از خودی خویشتن جدائی کرد
میان خلق خدا جلوه خدائی کرد
خوشم زسنگ حوادث که استخوان مرا
چنان شکست که فارغ زمومیائی کرد
بهوش باش دلی را بقهر نخراشی
به ناخنی که توانی گره گشائی کرد
فغان که کاسه زرین بی نیازی را
گرسنه چشمی ما کاسه گدائی کرد
امام قلی خان غارت
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می فرماید:
درعجبم از اولاد آدم
که اول آن نطفه
آخرآن مردار
و او دراین بین ظرف غایط است
با این حال
چگونه تکبر می کند
درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای درین خانه ویرانه ندارد
دلرا بکف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
دربزم جهان جزدل حسرتکش مانیست
آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد
گفتم مه من ازچه تو دردام نیفتی ؟
گفتا : چکنم دام شما دانه ندارد !
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
پژمان پختیاری
ما را همه ره زکوی بدنامی باد
وز سوختگان بهره ما خامی باد
ناکامی ماچوهست کام دل دوست
کام دل ما همیشه نا کامی باد
سیف الدین باخرزی