فقر
چیست فقر ای بندگان آب و گل
یک نگاه راه بین ، یک زنده دل
فقر ، کار خویش را سنجیدن است
بر دو حرف لا اله پیچیدن است
فقر خیبر گیر با نان شعیر
بستهء فتراک او سلطان و میر
فقر،ذوق وشوق وتسلیم ورضاست
ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر کروبیان شبخون زند
بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد ترا
از زجاج الماس می سازد ترا
برگ و ساز او ز قرآن عظیم
مرد درویشی نگنجد در گلیم
گر چه اندر بزم کم گوید سخن
یک دم او گرمی صد انجمن
بی پران را ذوق پروازی دهد
پشه را تمکین شهبازی دهد
از جنون می افکند هوئی به شهر
وا رهاند خلق را از جبر و قهر
می نگیرد جز به آن صحرا مقام
کاندرو شاهین گریزد از حمام
قلب او را قوت از جذب و سلوک
پیش سلطان نعرهء او "لاملوک"
آتش ما سوز ناک از خاک او
شعله ترسد از خس وخاشاک او
بر نیفتد ملتی اندر نبرد
تا درو باقیست یک " درویش مرد"
آبروی ما ز استغنای اوست
سوزما از شوق بی پروای اوست
خویشتن را اندرین آئینه بین
تا ترا بخشند سلطان مبین
حکمت دین دلنوازی های فقر
قوت دین : بی نیازی های فقر
حضرت علامه
اقبال لاهوری