رندان، که مقیمان خرابات الستند.
ازغمزه ساقی، همه آشفته ومستند.
برخاسته اند ازسر مستی به ارادت،
زآن روز،که درمیکدهء عشق نشستند.
تا چشم به نظاره آن یار گشادند،
از دیدن اغیار ؛ همه دیده ببستند.
زان شورش ومستی،که زهستی نهراسند،
نشکفت اگر!ساغروپیمانه شکستند.
ازنشئه آن باده،که عشق قدیم است،
ازجوی حوادث، همه یکباره بجستند.
دست ازهمه آفاق، فشاندند زغیرت ،
ای دوست،بیندیش!که باری،زچه رستند؟
از ذوق بلانوش خرابات ، خرابند ،
در شوق بلی گوی مناجات الستند.
ازهستی خود، جانب مستی بگریزند ،
تا خلق ندانند، که این طایفه هستند.
مانند حسین، از سرکونین گذشتند ،
-با این همه،ازطعن بداندیش،نرستند.
حسین بن منصور حلاج