بامن که دلم گرفت دنیا بگرفت
تولیک نگفتی دل بگرفته ی من
اندر طلب تو در کجا جا بگرفت
نیمایوشیج
هرگز کار نیک را به منظور خودنمائی انجام مده
ونیز بخاطر شرم آنرا ترک مکن
رسول اکرم
حضرت محمد
صلی الله علیه وآله وسلم
آزرده مکن ز خویشتن همسایه
آورده چو در جوار تو سرمایه
اخلاق نکو ترا معزز دارد
مگذار بنای زشت خویی پایه
حسین سرو
هرچه آشوب در این عالم بیسامان است
خیمه شببازی تلخیست که در جریان است
خیمه شبباز به تاریکی این پرده خوش است
به همین بازی تلخی که درآورده خوش است
دست در روشنی و چهره در تاریکی
وای از مرز شب و روز به این باریکی
آدمکهای نخی، بند به پا، بند به دست
آدمکهای نخی، گریه و لبخند به دست
نردبازان سر کوچهی شورای ملل
دوزبازان کنار گذر کور و کچل
مسخ از متن سخنرانی صلح نظری
غرق در منطق شیوای حقوق بشری
آستین همه آبستن جنگی پنهان
زیر میز همه آماده تفنگی پنهان
مهد ادیان خداوندی محشر شده است
دلش از لکهی باروت مکدر شده است
کاش عیسی به یهودای زمان نان ندهد
لشکر ابرهه در ناصره جولان ندهد
پرچم کفر به دروازه ایمان نرسد
دست ناپاک به تابوت سلیمان نرسد
بوی بلقیس به همراه صبا باز آید
هدهد خوش خبر از طرف صبا بازآید
عمر جالوت از این بیش نپاید ای کاش
اسم اعظم به لب دیو نیاید ای کاش
یوسف گمشده طایفه برگردد باز
شب کنعانی ما زود سحر گردد باز
هر بد و خوب به تاثیر صفاتش بسته است
تف به تاریخ که تکرار به ذاتش بسته است
عمر سعد، نتانیاهوی جنگ افروز است
ارض موعود همان ملک ری دیروز است
نسل عشاق همه کشتهی مادرزادند
تیرها پاسخ لب تشنگی نوزادند
هر زمان ریشهی قرآن زده شد عاشوراست
خون ناحق به زمینی برسد کرب و بلاست
هر چه کردند در این فاجعه دنیاهوسان
کمر دین نبی را نشکستند خسان
این جیرانک یا قدس لنا آمالِ
نهوک الناس یجیبون لهم اقبالِ
حیف صحن تو که هر جمعه پر از خون باشد
آن هلال تو سر تپهی صهیون باشد
سوی این قبله محمد به سجود افتاده است
حیف این خانه که در چنگ جهود افتاده است
کرده آغاز از این بیت مسلمانی را
حسن مطلع به از این نیست غزلخوانی را
هر غزل را صنمی، هر صنمی را مثلیست
که اباالفضل به دیوان ولایت غزلیست
دستم افتاده ولی مشک به دندان دارم
شانهام هست علمدار تو تا جان دارم
فرق من گشته دو تا، ارث پدر بودست این
احترامی که در آن قوم مسلمان دارم
من پشیمان نشدم تیر به چشمم بزنید
کز تماشای جهان چشم پشیمان دارم
پاره، پاره سر نی گرچه نه این صفین است
اقتداییست که از آن روز به قرآن دارم
بوی زهراست که جاریست بگو دشمن را
لحظهای بس کند این هلهله، مهمان دارم
یوسفی بر سر نی خواند مرا باید رفت
با عزیز دل این قافله پیمان دارم
مهدی فرجی
منبع : خبرگزاری فارس
ما حاصل عمری به دمی بفروشیم
صدخرمن شادی به غمی بفروشیم
در یک دم اگر هزار جان دست دهد
در حال به خاک قدمی بفروشیم
حضرت مصلح الدین
سعدی شیرازی