آن سلیمان که در جهان قدر
بود سلطان وقت و پیغمبر
بر نشسته بد او به باد صبا
سوی مشرق شداو ز جابلسا
دید در راه ناگه آب خوری
کشت زاری و پیر برزگری
کشت می کرد ونرم می تندید
گاه بگرست و گاه می خندید
شد سلیمان ، بدو سلامش کرد
پیر کآن دید احترامش کرد
گفت:هی کیستی،که دل شادی
بر نشسته به مرکب بادی ؟
گفت : ای پیر، من سلیمانم
هر دوهستم : نبی و سلطانم
زیر امر من است ملک زمین
پری و دیو بر یسار و یمین
ملکم ای پیر،مرز بی لاف است
شرق تا شرق قاف تا قاف است
پادشاهم به روم وچین و یمن
باد را بین شده مسخر من
گفت:این گرچه سخت بنیادست
نه نهادش نهاده برباد است ؟
هرچه بادی بود به باد شود
جان چه گونه به باد شادشود؟
حدیقة الحقیقه
سنائی غزنوی
من موهبتی خاص زداور دارم
چون دردل وجان ولای حیدردارم
از مهر و تولای علی و آلش
سلطانم و تاج نور برسر دارم
نوایی (طوطی)
قال الله عزوجل :
تندی نکن باکسی که تو را براو مسلط کردند
تا باتو تندی نکنم
حدیث قدسی
کافی2/303